ققنوس تنها

مقالات ادبی - اجتماعی

ققنوس تنها

مقالات ادبی - اجتماعی

بررسی<<عقب گرد>>

سالها پیش که بچه بودم رو دور زدم. رسیدم به اشکهای


مادر و آه های پدر. وقتی که همه یک جورایی اونارو اذیت


میکردن. مثلا شوهر عمه که اموال بابا رو با ضمانت به باد


داده بود.....  ادامه مطلب ...

پاشایی نیز به حق شتافت

  غمی سنگین بر دل پدر و مادری که سالها برای امانت


  خداونددل سوزاندند تا بهترین را تحویل جامعه دهند.


  زحماتشان بر باد  نرفت که  صدای او، رفاقتو صداقت 


  او، همچنان که دوستانش میگویند، ماندگار است.


  امیدوارم که بتوانند بردباری کنند،که ساده نیست وبسیار


  طاقت فرساست. درغم این دو عزیز شریکم.خدا یارتان.


  مرتضی جان تو را با یکی هست، شناختم.جایت خالی

وصیت

داشتم فکر میکردم اگر وقت رفتنم شد،چکار بایدبکنم.؟مثلا کار


 عقب افتاده ای یا مثلا قرض وبدهی.؟مادی یا معنویش مهم نیس.


  انجامش مهمه.به هر حال با اخلاقی که ازخودم سراغ دارم، اگر 


 

ادامه مطلب ...

بی توجه


وقتی که سراز بالین درصبحگاهان برمیداریم،فکرمیکنیم


امروز چی میشه، چیکارمیکنیم، برنامه مون انجام میشه؟ 

ادامه مطلب ...

دوستم یا دشمنم

چند روزی بود که صحبت سر خواننده جوانی بود که من


شخصا،شناخت کافی از ایشان ندارم. خواننده خو ش


صدایی که شاید دو یا سه ترانه از ایشان شنیده ام.


گویا در بستر بیماری هستند. برایشان آرزوی سلامتی


میکنم.ازخدا میخواهم دل پدرو مادرش شاد شود وهرچه


زودتر این مشکل حل شود.بدتر از بیماری ایشان درنهایت


شایعات ناگوار و دردآوری است که بر سر زبانهاست.


آیا شما که این شایعات را میسازید و پر بارش میکنید تا


حال تصور کرده اید اگر جای این خانواده،خانواده شما در


این حالت قرار بگیرند، چه میشود.آیا دردی که بر دل آنها


می نشیند سخت و مصیبت بار نیست.در موقع ساخت و


پرداخت این شایعات اول عزیزان خود را در نظر داشته و به


آنها فکر کنید...... کمی مهربان باشیم، کافیست.

آسمان

  امروز صبح آسمان آبی را به تماشا نشستم.آنقدر که درآبی


   آن غرق شدم.آنقدر صاف و یکدست بود که با خودفکرکردم


  چقدر صادقانه خود را نشان میدهد.وقتی صاف است،  شاد


  است چون کودکی. وقتی ابری است چون جوانی از آرزوها


  و اهدافش دور شده،غمگین.وگاهی همراه اخم،خشمناک


  میباردومی غرد تا شاید باورش کنیم که الان وقت شوخی


   نیست،میخواهد ببارد تابغض در گلو خفه اش نکند.


  کاش ما آدمها میتوانستیم چنین باشیم و راحت ،بدون ترس


   بگوییم ،  من دیروز صاف و شاد بودم و امروز به هر دلیلی


  دربغض و ناراحتیم. ترکم نکنید، مرا با بازی روزگار تنها  رها


  نکنید. اشتباهاتم را برسرم نکوبید.اگر نمیتوانید، ساکت  و


  بیصدا از کنارم رد شوید.تا بگویم متوجه نشد،مراندید.


  من چون آسمانم، تو چگونه ای؟

درخواست

 گوشه ای نشسته بود. درحیاط بیمارستان.ناراحت وغمگین


 کنار دستش،مشتی کاغذ که به پرونده شبیه بود. ولی درهم


 نگاهش به زمین دوخته و چهره برافروخته. گاه با خود کلامی بر


 زبان،گاه سری تکان میداد.نمیدانست چه کند.سپس سر بزیر


 ازجا بلند شد، به آسمان نگاه کرد وگفت: غیر از تو یاری نیست.


 درخواستم را قبول کن.او را نجات بده. او پدر دو فرزند من است ،


 همسر من است.بنده توست.تو اورا یاری کن تا سه نفر دیگر را 


 نیز نجات دهی.بی تو چه کنیم؟آنگاه آسمان بارانی شد.

نذری

    امروز همه جا نذری پخش میشد. ازهمه رنگ و


    از همه نوع.از گوشت گرفته تا حلوا و آش و شله


    زردو.... ولی هیچکس کهریزک و مردمانش را یاد


    نکرد. هیچکس بچه های بی سرپرست و زنان را


    یاد نکرد. هیچکس مردان بیکار و شرمنده زن  را


    یاد نکرد.همه آدمهای اطراف را دیدندو خواستند


    ادای دین کرده باشند.نذرت قبول.


    شاید سال دیگر. شاید....



خواستگاری

تلفن: برای امر خیر خدمت میرسیم. اجازه هست؟


جواب: بفرمایید تشریف بیاورید.


مادر : برای خواستگاری میان. باید آماده باشیم.

 

ادامه مطلب ...

دیروز و امروز

تفاوت ما آدمها، در دیروز و امروزمان است.فردا.......؟


دیروز بچه بودیم ،امروز نوجوان،بعد جوان و سالمند و


ادامه دارد تا......  ادامه مطلب ...